محل تبلیغات شما

یاد یه خاطره از مسجدالنبی افتادم
کنار بابام نشسته بودم و میخواستم قرآن باز کنم گذشتمش رو زمین که بازش کنم بخونم دیدیم عربی که کنارم نشسته بود تند تند میگفت لاااالاا!!
بعد قران گرفت بالا.بابام گفت قران نزار رو زمین:/
خلاصه اینکه خیلی قران سنگین بود برام!(بابا کلاس سوم دبستان بودم)
یه بار دیگه البته تو مسجدالحرام با یه مرد مصری دوست شدم اینقدر مهربون بودددددد اصن حرف نداشت کلی باهام بازی کرد و خندیدیم(زبونش نمیفهمیدم البته)
ولی یه چیزیش بد بود که با ویلچر میومدن رو پاهات وقتی طواف میکردم :/
اوه آب زمزمش هم یادم اومد
سعی صفا و مروه هم که چون بچه بودم برام چرخ گرفتن اخه نمیتونستم اون راه طولانی رو بدوم!
یاد اون لباسای حوله ایمون افتادم و رئیس کاروانمون که خیلی باحال بود
یاد اون متن لبیک هم افتادم
وای همه خاطره هاش داره مرور میشه
یاد اون سجده وقتی اول بار کعبه رو میبینی هم افتادم که رفته بودم سجده داد میزدم:خو حالا چی بگم!

یادمه رفتم کبوترای جمع شده روی زمین رو بترسونم دویدم سمتشون و دعوام کردن خخخ.
اون تونل رو که اتوبوس هتل میرفت سمت کعبه یا مسجد النبی رو هم یادمه(نمیدونم دقیقا کدوم مسجد میرفت،فکر کنم مسجدالحرام بود)
هعی روزگار تو دوران انفولانزا مرغی هم رفتیم،همه هم ماسک داشتیم
خصوصیت جالبشون اینه تا اذان بلند میشه همینطوری مغازه هارو ول میکنن و همه میرن واسه نماز!
جدا چه شکوهی،چه زیبا

جاتون خالی بود انشالله همتون حاجی بشین

اتفاق ها بهم یاد داد

عجبا(ویژگی های بدم)

خاطره های مکه و مدینه!

رو ,هم ,اون ,یه ,قران ,خاطره ,رو زمین ,رفتم کبوترای ,یادمه رفتم ,کبوترای جمع ,جمع شده

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها